امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

امیر حسین سرمایه بابا و مامان

امیرحسن و کاکلی

بابایی چند روزی هستش که برای شما و داداش ٢ تا مرغ خریده .کلی ذوق کردید.شما اسم مرغ خودت را که قهوه ای بود گذاشتی کاکلی و داداش گذاشته بلاکی.هر روز میری روی پشت بام بهشون غذا میدی(اخه قفس مرغ ها روی پشت بام قرار داره).خیلی پسر مهربانی هستی و هر وقت صدای مرغها بلند میشه میگی دارن منو صدا می کنند.با اینکه هوا خیلی سرده اما با رسیدگیهای تو مرغها به تخم اومدند و تا حالا 4 تا تخم گذاشتند .تو هم دلت نمیاد اونا رو بخوری رفتی یه لونه درست کردی و داخلش پنبه گذاشتی و روی پنبه ها تخم مرغ خودت را تا شاید جوجه دربیاد منم بهت میگم اینجوری جوجه بوجود نمیاد اما تو هنوز امیدواری.میبوسمت گلم این هم عکس مرغ هات عزیزم. ...
12 دی 1392

اولین روزی که مامانی رفت سرکار و شما و داداش خونه موندید

    خاله کبری  دیگه نمیتونه بیاد خونمون که از تو و داداش نگهداری کنه.چند روزی  شماو داداشی همراه بابا می رفتین بنگاه.اما خیلی شیطونی می کردین  ، عاقبت من و بابا تصمیم گرفتیم که از امروز شما رو بذاریم خونه .برام خیلی سخت بود که اینکار را بکنم ، اما آخرش بایستی یه فکری بکنم .ساعت 11 از دانشگاه پاس گرفتم اومدم خونه که بهتون سر بزنم .خدا رو شکر همه چیز روبراه بود .یک ساعتی موندم باز اومدم سرکار دوست دارم عزیزم   راستی یادم رفت بگم که بابایی دیروز برات موبایل خرید که هر وقت کار داشتی از خونه بتونی به مامان یا بابا زنگ بزنی.مبارکت باشه.خوب ازش مراقبت بکن.   ...
12 دی 1392

کلاس وشو اولین جلسه

بابایی امروز کلاس وشو ثبت نامت کرد.کلی ذوق کردی.جلسه اول لباساتو بهت تحویل دادند کلی برات بزرگه باید شلوارت را کوتاه کنم و لباست را تنگ .میدونم که موفق میشی. بعد که اومدی خونه حرکاتی که باهات کار شده بود را نشونمون دادی.البته بیشتر نرمش بود.باید روزای زوج ساعت شش تا هفت و نیم کلاس بری.
21 ارديبهشت 1392

آخرین روز مدرسه

امیرحسین جان امروز اخرین روز مدرسه ات بود و برات جشن پایان دوره گرفتند.اقای سرگزی مدیر مدرسه براتون کیک خریده بود با کلی کادو.روزش بهت خیلی خوش گذشت.مامان ازت عکس گرفت اما کیفیت چندانی نداره اما برات میذارم.   خوشحالم از اینکه شاگرد خوبی بودی و پیش دبستانی  را بدون مشکل گذروندی. از این به بعد توی فکرم کدوم مدرسه بفرستم برای اول دبستان.مدرسه فعلیت خوبه اما بازم باید تحقیق کنم. دوست دارم نازنینم. ...
21 ارديبهشت 1392

امیرحسین 6 تا سوره را حفظ کرده!

پسر گلم 6 تا سوره را حفظ کردی سوره های کوثر ، ناس، والعصر،نصر،توحید و حمد. کلی خوشحال شدم و زمانیکه برای باباجون و مامان جون خوندی به شما جایزه تفنگ دادند.حالا عکس تفنگترا بعدا میذارم.امیدوارم همیشه موفق باشی.
27 آذر 1391

شب یلدا چه شبیه؟

شب یَلدا یا شب چلّه بلندترین شب سال در نیم‌کرهٔ شمالی زمین است. این شب به زمان بین غروب آفتاب از ۳۰ آذر (آخرین روز پاییز ) تا طلوع آفتاب در اول ماه دی (نخستین روز زمستان ) اطلاق می‌شود. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام شب یلدا را جشن می‌گیرند. این شب در نیم‌کره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن زمان به بعد طول روز بیش‌تر و طول شب کوتاه‌تر می‌شود. شب یلدا بر تمام ایرانیان مبارک باد ...
27 آذر 1391

بابا بزرگ ومامان بزرگ

روز چهارشنبه بابابزرگ و مامان بزرگ با دائی روح الله اومدن خونمون و تا جمعه موندن چقدر خوشحال شده بوده .توی اون چند روز کلی بازی کردی و وقتی بابا جون میخواست بره به تو و داداش 2 تا جوجه داد.حسابی خوشت اومد اما یک روز بعد جوجت مرد چونکه سرماخورده بود از من و بابا هم قول یه جوجه دیگه رو گرفتی .حالا جوجه داداش که تنها شده خیلی صدا میده دلش برای دوستش تنگ شده . ...
27 آذر 1391

امیرحسینم رفتی کرمان پیش مامان جون و بابا جون

عزیزم چند روز بود که بهانه گیری خونه بابا جون و مامان جون را می کردی.دیروز عمو مهرالله گفت می خواد برای کاری بره تهران.بابایی هم گفت برای اینکه بری تهران باید از کرمان رد بشی پس امیر حسین را هم با خودت ببر که چند روزی پیش خاله ها و دائی هاش باشه و وقت برگشت برو دنبالش. عزیزم اینقدر خوشحال شدی که سریع رفتی ساکت را بستی و تا عصر که عمو اومد دنبالت آروم و قرار نداشتی ، کلی هم واکس مو به سرت زدی .حالام که دارم اینو مینویسم شما کرمانی و منم دلم برات کلی تنگ شده از دور میبوسمت.   ...
28 آبان 1391

گردش و تفریح

روز جمعه ١٩ آبان رفته بودیم سد سیستان.سعیده و میلاد هم با ما اومده بودنند.کلی روزش بازی کردی و یک خونه گلی هم ساختید اما وقت نبود که اونو کامل کنی. عزیزم روزش خیلی بهت خوش گذشت و از اون روزایی بود که زیاد شیطونی نکردی .   اینم عکس شاهکار قشنگت:   ...
27 آبان 1391