اولین روزی که مامانی رفت سرکار و شما و داداش خونه موندید
خاله کبری دیگه نمیتونه بیاد خونمون که از تو و داداش نگهداری کنه.چند روزی شماو داداشی همراه بابا می رفتین بنگاه.اما خیلی شیطونی می کردین ، عاقبت من و بابا تصمیم گرفتیم که از امروز شما رو بذاریم خونه .برام خیلی سخت بود که اینکار را بکنم ، اما آخرش بایستی یه فکری بکنم .ساعت 11 از دانشگاه پاس گرفتم اومدم خونه که بهتون سر بزنم .خدا رو شکر همه چیز روبراه بود .یک ساعتی موندم باز اومدم سرکار دوست دارم عزیزم
راستی یادم رفت بگم که بابایی دیروز برات موبایل خرید که هر وقت کار داشتی از خونه بتونی به مامان یا بابا زنگ بزنی.مبارکت باشه.خوب ازش مراقبت بکن.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی